رهامرهام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

رهام کوچولو

غذای کمکی

امروز واسه اولین بار تصمیم گرفتیم بهت غذای کمکی بدیم!آخه دکترا میگن 4 تا 6 ماهگی زمان خوبی واسه شروع غذای کمکی هست و بهترین موقع هم وقتیه که بچه به غذا خوردن بقیه خیلی توجه کنه و همزمان با اونا دهانشو باز و بسته کنه. تو هم یکی دو هفته است که موقع غذا خوردن ما دهانت آب میفته و از اول تا آخر غذا دهانت داره میجنبه!!امروز دیگه دلم خیلی واست سوخت و همون موقع یه فرنی واست آماده کردم و اول یه قاشق از اون آوردم جلو دهنت وقتی مزش کردی و خوشت اومد همشو خوردی و بازم میخواستی که یه قاشق دیگه هم بهت دادم و تو همچنان میخواستی بخوری که دیگه گفتم واسه دفعه اول کافیه و تو هم قاشق رو گرفتی و تا ته کردی تو دهنت...   البته ب...
18 فروردين 1391

چرا سرما خوردی پسرم!؟

عزیز دل من دو روزه که حسابی سرما خوردی و من از این بابت خیلی خیلی ناراحتم... آخه تو خیلی کوچولویی واسه مریض شدن...و من هم اصلا طاقت دیدن درد و ناراحتی تو رو ندارم به خاطر همین خودم هم از دیروز مریضم.امیدوارم سریع خوب بشی و دیگه اون سرفه ها و تب کردنت و بهونه گیری هاتو نبینم. الهی قربون اون چشمای نیمه بازت و اون قیافه بی حالت برم من...      ...
28 اسفند 1390

عکس های آتلیه

پسر قشنگ من هفته پیش بردیمت آتلیه و کلی عکس ازت گرفتیم تو هم پسر خوبی بودی و اذیت نکردی فقط دوبار گشنت شد و یه ده دقیقه ای هم خوابیدی( آخه یه سه ساعتی طول کشید تا ازت عکسای مختلف بگیرن) حالا هم عکسات آماده شده و چندتا شو میذارم اینجا: بقیه در ادامه مطلب... ...
27 اسفند 1390

عکس

بالاخره فرصت کردم چند تا عکس ازت بگیرم و  بذارم اینجا(تو پست قبلی قولشو داده بودم) پسر 4 ماه و 11 روزه ی من: بقیه در ادامه مطلب.. قربونت برم بی دندون من که مثل پیرمردا میکنی خودتو ...
23 اسفند 1390

چهار ماهگی رهام تپلی

فسقلی من خیلی زود یک ماه دیگه هم گذشت و چهار ماهه شدی...   همزمان با چهار ماهگیت تونستی غلت بزنی البته به سختی و با تلاش بسیار!!(آخه میدونی به شکم تپلت خیلی فشار میاد عزیزم!! ) اینم عکست بعد از غلت خوردن: چهار شنبه هم وقت آتلیه داری امیدوارم اذیت نکنی و بتونیم عکسای خوشگلی ازت بگیریم.(و به زودی چند تا عکس از چهار ماهگیت هم میذارم تو وبلاگ) خیلی دوستت دارم فسقلی من ...
16 اسفند 1390

مهمونی فسقلی ها

  اینجا مهمونی خونه ی آوا کوچولوئه... وای خدای من دیدن این فرشته های نازنین کنار هم چقدر قشنگ و لذت بخشه! از راست به چپ:امیر مهدی-آوا-بنیتا-هانا-رهام-آرتین-امیر مهدی ...
11 اسفند 1390

عشق روزنامه!

الهی قربون اون روزنامه خوندنت برم من عزیزم تو هم مثل بابات به روزنامه خیلی علاقه داری و وقتی بابا روزنامه میخونه با دقت همه ی صفحاتو نگاه میکنی و وقتی روزنامه رو از جلوت برمیداریم کلی  غر می زنی!! معلوم نیست چی اون تو بوده که اینقدر دهنتو آب انداخته شکموی من...!!! ...
11 اسفند 1390

...

رهام کوچولوی من یکی دو هفته ای هست که کلاسهای من شروع شده و مجبورم تورو یه روزایی تنها بذارم.این هفته دو روز پیش مامانی بودی و من رفتم کلاس.مثل اینکه پسر خوبی بودی و اذیت نکردی... دیروز هم برای اولین بار سه ساعت با بابا تنها بودی و من دو سه بار زنگ زدم و حالتو پرسیدم... اولین باری بود که صدای قشنگتو از پشت تلفن میشنیدم و واسم خیلی جالب بود... این دفعه هم خدارو شکر اذیت نکردی فقط وقتی من اومدم کلی باهام حرف زدی که نمیدونم شکایت بود یا تعریف!!(البته قیافت که خیلی خوشحال بود و فکر کنم بهت خوش گذشته بود و کلی بغل بابا منزلگردی کرده بودی!!!)  تو یه مقاله خوندم پدرها وقتی با نی نی هاشون تنها هستن بازیهای جالب و خلاقانه ای باهاشون میکنن که و...
5 اسفند 1390

صد روزگی

پسر قشنگم 100 روزگیت مبارک! امیدوارم 100 ساله بشی... (و البته بتونم بیام عکسای 100 سالگیتو کنار خودم و بابای مهربونت بذارم اینجا!!!!   ) عزیزم ماشاالله داری روز به روز شیرین تر میشی و کلی چیزای جدید یاد گرفتی.دیگه میتونی وسایل بزرگو با دستات نگه داری... بلدی با صدای بلند بخندی... وقتی اون پاهای کوچولوتو قلقلک میدیم از خنده غش میکنی... وقتی کسی باهات صحبت میکنه تو هم جواب میدی و حتی بعضی وقتا با آدمای تو تلویزیون هم صحبت میکنی... چند روز هم هست که پاهاتو به زمین فشار میدی و کمرتو یه کم بلند میکنی. این عروسک تپل شکم گندت رو هم خیلی دوست داری... اصلا دوست نداری دمر شی و تو عکس زیر معلومه داری حرص میخوری... ت...
24 بهمن 1390