رهامرهام، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

رهام کوچولو

یک ماه و اندی تا نوروز ...

1391/11/27 0:03
نویسنده : شیما
621 بازدید
اشتراک گذاری

یک ماه و چهار روز دیگه سال ٩١  تموم میشه!! اصلا باورم نمیشه اینقدر زود گذشت...ضمنا انگار قدیما این موقع ها آدم بیشتر حال و هوای عید داشت ،عید هم عیدهای قدیم...

و اما رهام... دو هفته پیش حسابی سرما خورد و تب شدید داشت که با استامینوفن و بروفن و شیاف هم پایین نیومد و مجبور شدیم بهش دو نوبت آمپول بزنیم ،خیلی مریضی سختی بود و از اینکه می دیدم بیحال یه جا میشینه و تکون نمیخوره کلی غصه میخوردم... اما خوب خدا رو شکر که الان خوبه

تازگیا بعد از کلی تمرین وقتی میگیم ببعی میگه؟ جواب میده ب ب . و هاپو هم میگه هاپ هاپ‌ ! ای خدا هم یاد گرفته بس که فضولی میکنه و من میگم ای خدا !

بچم اونقدر مهربونه که راه به راه میاد آدمو بوس میکنه و بغل ، دو تا هم میزنه پشتت به معنی محبت . دیگه اینکه همش دمپایی پاش میکنه تو خونه و راه میره و تلفن حرف میزنه !! یعنی اصلا امکان نداره صبح که پامیشه دمپایی پاش نکنه که البته اکثرا هم یه لنگه پاشه.

اینم یه سری از عکسای این چند وقت:

این دمپایی های خودته ولی خوب اکثرا دمپایی های من پاته!

عاشق تی کشیدنی!

وقتی میگیم چشمات کو؟  این شکلی میشی!

 

این عکس رهام و دوستاش هم مال دو سه ماه پیشه که یادم رفته بود بذارم؛ رهام، ارشاک ، پندار .

وقتی رو ماشینت وایمیستی و واسه خودت دست میزنی...

و در آخر دوتا عکس میزارم اولی رهام و دومی رو شما حدس بزنیدسوال نیشخند ...

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

هیراد و عمه لیلاش
27 بهمن 91 0:35
سلام ، هیراد جون توی مسابقه شرکت کرده لطفا به وبلاگش بیایید و کمکش کنیدارزومند ارزوهای شما
عمه مهتاب
27 بهمن 91 1:06
سلام شیما جون عکس آخری خودتی نه؟ خیلی شبیه رهامه.حیف اینهمه گفتم بیارش پیش ما همش یه بار اوردیش دلم برای با رهام بودن لک زده امیر رضا میگه تو که اینقدر رهامو دوست داری پس چرا منو به دنیا اوردی
خاله رهام کوچولو
27 بهمن 91 10:05
ناناز منه این پسر! دلم براش تنگ شده عزیزم!
hodeys
27 بهمن 91 18:29
خیلی وقت بد نیومده بدم وبلاگت پسر طلا ماشالاه خیلی بزرگ شدی عاشق چشای گرررردتم خوشم میاد که عییینه مامانتی فقط مردونش
عمه کوچولو
28 بهمن 91 13:30
چقدر بزرگ شدی ماشاا... دلمون برات یه ذره شده به امید دیدارت همراه با مامان و بابا به زودی زود
سعیده
29 بهمن 91 23:43
سلام عزیز دلم چ عکسای قشنگی مامان شیما گذاشته تو وبت ...عاشق ِ اون تی کشیدنت شدم دوست دارم بگیرمت تو بغلمو حسابی بچلونمت ُ ماچت کنم این قسمت تلفن رو من کاملا تصدیق می کنم، چتد باری هم آقا رهام تماس هایی با منزل ِ ما داشتن که البته بدون مذاکرات ِ خاصی و صرفا با ایجاد اصواتی نامفهوم به پایان رسیده اون عکس ِ آخری هم کسی نیست جز خودت شیما! ابروهات کمی کشیده تر از رهام ِ و چشای رهام گردتره ...ولی خیلی خیلی شبیهین رهام بیا خونمون بخورمت خیلی می دوسمت
ناشناس
7 خرداد 92 18:37