مرداد 1392
ماه مرداد ، بهترين ماه سال ( چون تولد خودمه !! ) هم گذشت ... اين ماه رو به جز هفته اولش كامل مشهد بوديم و خدا رو شكر خوش گذشت...
مهموني و افطاري هاي زيادي دعوت شديم ، خريد هاي خوبي كرديم و آخرش هم كه عروسي دوست صميمي من بود و خيلي خوش گذشت.
رهام هم كه تو خونه مامانم اينا تا مي تونست با ابوالفضل آتيش مي سوزوند و كيف مي كرد... اونقدر خوب باهاش بازي مي كنه انگار هم سنشه ، همش هم در حال " ادودض " گفتنه ...
به بابام هم يك علاقه ي بسيار شديدي داره طوريكه وقتي بابام باشه از بغلش پايين نمياد. حتي وقتي بابام از بيرون ميومد خودشو لوس مي كرد و گريه و قهر كه چرا منو نبرده بودي ...
با عمه مهتابش هم خيلي خوب جوره و دو سه روز كامل تنها پيششون موند... واسه عروسي هم از ظهر تا نصفه شب گذاشتيمش اونجا كه حتي باهاشون مهموني هم رفته بود !
آخ آخ ... از نماز خوندنش نگفته بودم تا حالا !! روزي شونصد بار نماز ميخونه بسيار هم طولاني ... هر كدوم هفت-هشت-ده ركعت !!! اگر هم روسري شال يا چادر پيدا كنه كه حتما بايد يه نماز باهاش بخونه.
اينا عكساي يه نمازشه: (اونقدر طولاني بود كه از همه ركعتاش عكس گرفتم خخخخخ)
عكس زير هم با چادر نماز مامان ناهيده:
يه كار بامزه اي كه رهام ميكنه اينه كه وقتي كلاه بذاريم سرش مثل عروسك كوكي ناخودآگاه و سريع ميره سمت در و ميگه باي باي ! يعني ده بار هم كلاه رو از سرش برداريم و بذاريم همين كارو ميكنه ! اين از اون موقع هاست:
در حال خوردن لواشك ترش دستپخت عمه مهتاب:
يه روز ديدم صداش نمياد هر چي هم صداش كرديم جواب نداد (آخه مواقع عادي تا ميگيم رهام؟ ميگه اوم؟ )رفتم دنبالش با صحنه زير مواجه شدم: ( تبلت خان دايي جونشو پيدا كرده بود دور از چشم همه داشت بازي ميكرد !)
يه بار ديگه هم همينطور صداش نميومد كه ديديم از فرط خستگي در حال ماشين بازي خوابش برده:
عكسهاي زيرو خودش و داييش با قيافه هاي مختلف از خودشون گرفتن :
( هر قيافه اي دربياري مثل دلقك تكرار ميكنه ، هر ادايي هم ايشون درميارن ما بايد عينا تكرار كنيم !)
اينم عكس رهام و دختر عموش:
اين عكس آخر هم نير جون از رهام گرفته در حال فضولي تو خونه خاله حديث ... خيليييييي عكس باحاليه
اينم از مرداد امسال... ديگه داريم به پاييز نزديك ميشيم و دو سالگي رهام عزيزم... به اميد سلامتي و 120 ساله شدن رهام و دوستاي همسن و سالش و مادر پدرهاشون ...