بيست ماهگي
باز هم يه مدت طولاني آپديت نكردم! آخه رهام اصلا نميذاره لب تاپ روشن كنم... يا مياد دكمه هاشو ميكنه ،يا مانيتورشو فكر ميكنه مثل گوشي تاچ اسكرين هست و همش مياد گزينه هاي مختلفو ميزنه و وقني عمل نميكنن عصباني ميشه ، يا سي دي رامو سيصد بار باز و بسته ميكنه ، يا ميگه ناناي بذار و ولكن نيست...
بگذريم...
اين ماه خدا رو شكر كلي برنامه داشتيم و حوصلمون زياد سر نرفت ؛ سه روز با مامانم اينا و ماماني اينا رفتيم شمال ، هوا خوب بود و خوش گذشت. البته رهام از دريا مي ترسيد و از شن و ماسه هم بدش ميومد ، واسه همين همش تو بغل بود كنار دريا.
عوضش عاشق استخر و آب بازيه ، ما هم چند بار تو اين مدت برديمش استخر و كلي حال كرده كه عكساشو ميذارم.
بقيه اتفاقات رو با عكسها توضيح ميدم:
شمال، مايو پوشيده بره كنار دريا...
بعد كه ميره مي بينه نه از دريا خوشش مياد و نه از شن بازي...
ديگه نذاشت ازش عكس بگيريم.
عكس زير ژست رهامه وقتي عينك ميزنه! همچين خودشو ميگيره كه انگار چه خبره...
دو تا عكس بعدي هم مال خونه حديث جونه كه به افتخار يكي از دوستاي خوبمون " نهير " كه اومده بود تهران همه رو دعوت كرد اونجا. رهام هم كفشهاي منو پاش كرده بود و راه مي رفت
من عكس زيادي نگرفتم ولي دوستام عكسهاي خوبي تو وبلاگشون گذاشتن.
و اما عكسهاي استخر سري اولي كه با صفورا رفتيم استخر به طرز ماهرانه اي گوشي آورد داخل استخر بچه ها و ازشون عكس گرفتيم. اين سري من هم با ترس و لرز گوشيمو بردم و ازشون عكس گرفتيم:
از راست به چپ:رهام-آوا-سبحان-مشكات
رهام همش ميرفت از لب استخر ميگفت يك دو سه و خودشو مينداخت تو آب و به زور لب استخر نشوندمش.
سري آخر يه عالمه بچه هاي ديگه هم اومدن و كلي خوش گذشت:
دعوا سر تيوپ...(آوا-رهام-درينا-آرميتا-رهام)
دعوا سر دمپايي...(آوا-آرميتا-راستين-آرتين- دو تا رهاما)
رهام ميخواست كلاه بذاره...( دو تا رهام ها، خيلي جالبه نه تنها اسماشون يكيه بلكه خيلي از كاراشونم مثل همه!)
بعد همه خواستن كلاه بذارن...(راستين-رهام و رهام)
بعد هم كلاه همديگرو بردارن...
بعد آوا مياد با تيوبش يه خودنمايي جلوي پسرا ميكنه...(مشكات-راستين-رهام-رهام-آوا)
ديگه از آب درمياييم و درحال خوردن نون بربري براي جبران انرژي از دست رفته
فعلا