رهامرهام، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

رهام کوچولو

نوروز 1392

1392/1/21 20:51
نویسنده : شیما
925 بازدید
اشتراک گذاری

وای که چقدر زود 21 روز از سال 92 گذشت... اصلا آدم نمیفهمه کی صبح میشه کی شب! اما در هر حال خدا رو شکر زنده ایم و نفس می کشیم ...

امسال تعطیلات خوبی داشتیم و همش مسافرت بودیم ، عید دیدنی هم جای خاصی نرفتیم چون کل فامیل هم با ما تو سفر بودند.

یه روز قبل سال تحویل رفتیم شمال و سال تحویل اونجا بودیم.من و عمه شمسی تو سه روزی که شمال بودیم سه بار رفتیم کل مرکز خریدهای اونجا رو گشتیم که خیلی حال داد.رهام هم که واسه خودش کلی راه میرفت و ذوق میکرد، اونقدر شیطونی میکرد و خودسر شده بود که یهو دیدیم به سرعت برق از در یه ماشین که دم مرکز خرید پارک بود رفته بالا و نشسته پشته فرمونش!! همه این مراحل هم خیلی سریع انجام داده و  خدا رحم کرد بچم گم نشد یا ندزدیدنش!

جمعه دوم فروردین هم راه افتادیم سمت کرج که عمو مجتبی دو طبقه ویلا تو یه جای خیلی قشنگ گرفته بود و همه رو دعوت کرده بود اونجا که اون هم خیلی خوش گذشت شبا دور هم میشستیم کلی حرف میزدیم ، پانتومیم بازی میکردیم ، پیاده روی ، استخر و خلاصه کلی کیف داد.دو شب هم اونجا بودیم و باز اومدیم یه تک پا تهران و مامانیم اینا و داییم رو دیدیم و از اونجایی که یازدهم عروسی دعوت بودیم  با مامانم رفتم دنبال لباس و بعد از اینکه 8 ساعت کل ونک و تجریش رو گشتیم  بالاخره یه لباس گرفتم .

همون روز یازدهم راه افتادیم به سمت مشهد و ساعت سه رسیدیم و من سریع رفتم آرایشگاه وبعدشم عروسی که اون هم بد نبود خدا رو شکر.

یه کار مهمی که تو این سفر انجام دادیم این بود که رهامو عقیقه کردیم. انگار یه باری از دوشمون برداشتن! آخه چند وقت بود بچم بدجور زمین میخورد و چشمش دو بار بدجور ضربه دید که منم همش ناراحت بودم چون بچه رو عقیقه نکردیم این بلاها سرش میاد!

یه روز هم دسته جمعی با عمه هاو زن عموهای رهام و بچه هاشون رفتیم سرزمین موج های آبی که بی نهایت خوش گذشت و کلی بازی کردیم.رهام و بچه های دیگه هم موندن پیش باباهاشون و بنده خدا عمه مهتاب هم پیششون موند و نیومد،جاش خیلی خالی بود اونجا اما دستش درد نکنه مراقب بچه ها بود تا ما برگردیم...

این عکس مال سفره هفت سین شماله که به زور سین هاشو جور کردیم و رهام هم اول بسم الله رفت سیبشو برداشت و گاز زد:

کلا نیم ساعت رفتیم کنار دریا که رهام می ترسید و از بغلمون پایین نمیومد...

عکسهای زیر مال کرجه که رهام همش تو محوطه بود و حاضر نبود بیاد تو! این پله هارم هزار بار بالا پایین رفت

اینجا هم از فرط خستگی گوشه مبل خوابش برده بود

وای این پسر ما عاشق هدفون شده میزاره گوشش و الکی خودشو تکون میده که یعنی داره آهنگ گوش میده!

 



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

خاله رهام کوچولو
21 فروردین 92 22:21
عزیزم!باز دلم برات تنگ شد! واقعا زمان خیلی زود میگذره!
نیر
22 فروردین 92 1:30
سال نو مبارک رهام جونم چقدر قیافت عوض شده بزرگ شدی ماشالله
مامی وانیا
24 فروردین 92 0:12
سال نو مبارک شیما و رهام عزیزم ایشالاه سال پیش رو براتون پر از خیر و برکت باشه چه عجب مامان تنبل این وبلاگ اپ شد چند بار سرزدم بلکه خبری بشه دیدم نه بابا این مامان رهام تنبل از این حرفاست نگو سرش شلوغ بوده بابا ایشالاه همیشه به سفر و گردش باشین عزیزم میبوسمتون
تارا
25 فروردین 92 13:39
وایییییی تو این عکس چه اقا افتادی خاله ایشالا که سال خوبی رو با مامان بابا داشته باشی عزیزم به ما هم سر بزنید
سحرناز
1 اردیبهشت 92 0:40
عاشقتم خیلی جیگر شدی بوس
عمه مهتاب
6 اردیبهشت 92 1:30
سلام جیگر من فدای اون قیافه ی مردونه ات بشم. کی میای مشهد دلم واست یه ذره شده.
سهیلا
10 اردیبهشت 92 1:16
قربون با هدفن گوش کردن و ژستت برم من
سیما
29 اردیبهشت 92 15:25
ای مامان تنبل اپ کن دیگه
صفورا مامان آوا
30 اردیبهشت 92 12:38
آدرس خصوصی